داستان سرایی و 10 داستانی که هر رهبر بزرگی می گوید

پیشنویس: کتاب ازPaul Smith است و جستارهایی از آن را بصورت خلاصه می نویسیم تا برای مرور بعدی در دسترس باشد.

هر داستانی شامل این بخش هاست:

  • ساختار داستان
  • عناصر احساسی
  • سطح درستی از جزئیات
  • طول داستان
  • برای رهبران این خصوصیت هم اضافه می شود که در مورد چه چیزهایی داستان بگویم

اگر داستان فوقلعاده ای را بد تعریف کنید(دلیور) مخاطبان شما را فراموش می کنند اما اگر داستان بدی را فوقلعاده جذاب و گیرا تعریف کنید مخاطبان هیچوقت شما را فراموش نمی کنند چون وقتشار هدر دادید. اینکه چه داستانی می گویید مهمتر از چگونگی گفتن آن است.

داستان گویی نسبت به سایر روش های ارتباطی مانند ارائه با پرزنتیشن موثر تر است، چون:

1- به تصمیم گیری کمک می کند: تحقیقات نشان می دهد مغز انسان تصمیات ناخودآگاه، احساسی و غالبا غیر منطقی می گیرد سپس با قسمت منطقی ذهن حقایق، اطلاعات و استدلال را می سازد. داستان هر دوبخش را درگیر می کند.

2- بدون تاریخ انقضا است: داستان سرایی قدیمی ترین روش ارتباط بین انسانی است. ما آن را زمان نقاشی رو دیوار غارها انجام می دهیم و یک مد زودگذر در رهبری نیست.

3- مطابق با ساختار جمعیت شناسی متنوع: با توجه به تجربه نویسنده در سفر به صدها کشور هیچ کسی را ندیده که در برابر اثرات داستان مصون باشد.

4- به یاد ماندنی: مطالعات نشان داده که حقایق در قالب داستان بیشتر از لیست اطلاعات به یاد می ماند.

5-مسری هستند: یک یاداشت خوب بنویس و سال ها خاک خواهد خورد، یک داستان خوب بگو دنیا را خواهد چرخید.

6- الهام بخش هستند: هیچکس نمی گوید اسلاید پاورپوینتش خیلی خوب بود از این رو به اون رو شدم اما درباره داستان خوب می گویند.

داستان یک : ما از کجا آمدیم( داستان تاسیس)

هیچکس کار روزانه خود را با دلیل حوصله سربر رها نمی کند تا کار خودش را شروع کند. شما باید این داستان را بگویید تا:

  • استخدام: تا کارمندان بالقوه ای که می خواهند آنجا کار کنند متقاعد کنید.
  • فروش: به مشتریان کمک کنید تا متوجه شوند شرکت شما چه نوع شرکتی است و چرا کاری که مشغولش هستید را انجام می دهید
  • سرمایه گذار: تا به سرمایه گذاران و تحلیل گران کمک کنید تا متوجه شوند که روی چه چیزی سرمایه گذاری می کنند.

افراد بسیاری کمی هستید (کارمند، مشتری، سرمایه گذار) که صرفا روی تحیلی عددی تصمیم می گیرند. آنها داستانی می خواهند که به آن باورد کنند و برای اینکار شما باید داستانی برای گفتن داشته باشید.

مثال:

در سال 1980 گری اریکسون در محدوده خلیج سان فرانسیسکو زندگی می گرد و در تلاش بود دو همزمان دو کار را اداره کند. در طول روز مدیر یک شرکت تولید زین دوچرخه بود اما در طول شب او علاقه واقعی اش را دنبال می کرد- اداره یک قنادی: کالز سوئیت اند سایوریز. او نام قنادی را از اسم مادربزرگش انتخاب کرده بود که در به همراه مادرش به او در کودکی شیرینی پزی را یاد داده بود.

علاقه دیگری که او در سنین پائین توسعه داده بود عشق به طبیعت بود که آن را از پدرش “کلیفورد” آموخته بود. سخره نوردی و مسابقه دوچرخه سواری دو سرگرمی دائمی او بودند.

یک روز در سال 1990 او با یکی از دوستانش برای یک دوچرخه سواری طولانی 175 مایلی به دور خلیج سانفرانسیسکو رفته بودند. و مثل بیشتر دوچرخه سواران آنها هم نصف دوجین انرژی بار همراه خود داشتند تا در طول مسیر سوخت رسانی کنند. در آن زمان فقط یک انرژی بار در بازار وجود داشت و همه آن را می خوردند.

وقتی آنها به بالای مونت همیلتون، شرق سان فرانسیسکو رسیدند استراحت کوتاهی کردند. گری پنج عدد از شش انرژی بارش را خورده بود و هنوز گرسنه بود و پنجاه مایل از مسیر هم مانده بود. او به ششمین انرژی بار در دستش نگاه کرد و با خودش فکر کرد، نمی تونم یکی دیگه بخورم. ترجیح می دهم گرسنه بمانم تا یکی دیگر از اینها بخورم.

اگر با انرژی بارهای آن زمان آشنا باشید متوجه می شوید که چرا اینکار را کرد. آنها سخت و چسبناک بوند. خوردن تعداد زیادی از آنها باعث میشد عین سنگ توی دلتان جمع شوند بعلاوه اینکه خوشمزه هم نبودند.

همانطور که آنها از سان خوزه با شکم خالی به سانفرانسیسکو بر می گشتند، گری با خودش فکر می کرد من قنادی دارم و هرچیزی که درست می کنیم فوقلعاده است. پس چرا این انرژی بارها که همه هم آن را می خورند باید مثل داروی تلخی باشد که برای عملکردش آن را می خوریم؟ آنجا بود که به گری الهام شد. او رو به دوستش چرخید و گفت: می دونی چیه؟ من می تونم انرژی بار بهتری تولید کنم!

روز بعد او به مادرش زنگ زد و کار کردن روی فرمول خودشان را در آشپزخانه شروع کردند. او می خواست چیزی خوشمزه، با بافت کوکی ولی سالم بسازد که مثل محصول فعلی فرآوری شده نبوده و از مواد طبیعی باشد. او بعد از شش ماه آزمون و خطا دستور پخت درست را با جوی دوسر کامل و میوه واقعی، بدون روغن، کره و شکر پیدا کرد.

او نام قنادی اش را از روی اسم مادربزرگ خود انتخاب کرده بود. این بار که نوبت نامگذاری رسید با خودش فکر کرد که باید از اسم پدرش استفاده کند، کسی که به او عشق به طبیعت و ماجراجویی را داده بود، کلیفورد. پس او نام برند خود را کلیفبار گذاشت.

فروش سال اول فوقلعاده بود و هرسال دوبرابر شد و در سال 1997 به بیش از 20 میلیون دلار در سال رسید. در سال 2000 کواکر اوتز پیشنهاد 120 میلیون دلاری برای خرید شرکت داد. در سال 2010 فوربز آن را بعنوان برند پیشرو معرفی کرد و امروزه یکی از معروف ترین برندهای انرژی بار در دنیاست.

اگر شرکت قدیمی است و داستان ندارد برای پیدا کردن داستان نیاز به مصاحبه با موسس یا افرادی که در جریان هستند دارید، در مصاحبه ها به دنبال لحظه الهام بخش و چرخش داستانی باشید.

داستان تاسیس به افرادی که شرکت با آنها تعامل می کند چرایی شرکت، نه صرفا چیستی آن را می رساند.

داستان دوم: چرا نمی توانیم اینجا بمانیم ( داستان تغییر)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *