روزی میمونی از بالای درخت ماهیگیر را دید که به سمت کنار رودخانه رفت، تور را از کیسه برداشت و آن را به داخل رودخانه انداخت و بعد از مدتی تور را از آب کشید و ماهی را که گرفته بود برداشت و برای ناهار رفت و تور را در کیسه گذاشت.
میمون که مقلدترین حیوان است با خودش گفت بروم من هم ماهی بگیرم. به کنار آب رفت، تور را برداشت و سعی کرد آن را در آب بیاندازد و تور به دست و پایش گیر کرد و در آب افتاد و غرق شد.
بدون شکست خوردن مهارتی کسب نمی شود و کوچک و کنترل شده شکست خوردن، شکست موفقیت آمیز است و برای ما مهارت می سازد.
دلیل کاربردی بودن این روش این است که بصورت کلی شکست به دو دلیل اتفاق می افتد: ریسک و عدم قطعیت.
ریسک به دلیل احتمال موفقیت در یک حوزه خاص وجود دارد. مثلا از هر 1000 نفری که آواز میخوانند یک نفر موفق به کسب درآمد می شود یعنی نرخ موفقیت 1 ده هزارم است و ریسک شکست بالاست.
عدم قطعیت یعنی چیزهای زیادی هست که ما نمی دانیم. بعنوان خواننده نمی توانیم از سلیقه مردم مطمئن شویم. نمی دانیم که استعداد داریم یا عمق استعداد ما چقدر است. نمی دانیم که صدای ما طرفدار دارد یا خیر.
در بسیاری از مواقع ریسک هم جزئی از عدم قطعیت و نداشتن اطلاعات است. ما اگر بدانیم از هر 1000 نفر یک نفر ممکن است موفق شود شاید اقدام به اینکار نکنیم ولی چون نمی دانیم و اینهمه خواننده مشهور می شناسیم و هیچ خواننده شکست خورده ای نمی شناسیم فکر می کنیم احتمال موفقیت بالاتر است.
شکست های کوچک ریسک و عدم قطعیت را برای ما کم می کند. برنامه ریزی کنید که کوچک شکست بخورید.
پینوشت: حکایت از اسوپ Aesop