لیوانی که سر رفت

سال 89 در یک شرکت به اسم خلخلال دشت کار می کردم که پروژه های عمرانی و نفتی انجام می داد.

آنموقع اوایل دهه 20 زندگیم بود و به واسطه یک آشنا به استخدام شرکت درآمده بودم و به کارگاه شماره 3 پروژه راه آهن اصفهان شیراز روبروی سیوند (یک شهرستان کوچک بین مرودشتِ شیراز و اصفهان) رفتم.

چند ماهی از مشغول شدنم در آنجا می گذشت که شایعه ای با این عنوان پیچیده بود که یکی از مسئولین بخش ها در جهت ترویج فرهنگ ملی اختلاس به اینکار روی آورده است و چون به اندازه کافی موفق نبود، خبر اقداماتش زودتر از موعد افشا شده بود.

چند وقتی گذشت و روایت دیگری شنیدم از اینکه به حاج آقا دهقان (مالک شرکت) گفته بودند کسانی هستند که فلان کارها را می کنند.

در همان جلسه ایشان یک لیوان سرمیز گذاشته بود و آن را پر کرده بود، بعد لیوان را پرتر کرده بود و کمی بیشتر ریخته بود تا آب سربرود.

رو کرده بود به افراد حاضر و گفته بود: ” پر این لیوان سهم منه، هرچی ازش می ریزه رو بقیه می برن، مهم نیست”

و هیچ اقدامی جهت تنبیه شخص خاطی انجام نشد

***

این خاطره مربوط به دزدی و عظمت روح و قلب یک نفر در برخورد با شخص خطاکار است

شاید همه ما ثروتمند نباشیم اما زندگی ما پر از لیوان هاست

لیوان محبت، لیوان تخصص، لیوان ثروت، لیوان شادی و …

و اگر ما در آن حوزه به اندازه کافی غنی باشیم این لیوان ها سر می روند

و سرریز آنها سهم اطرافیان ما می شود

نکته 1: بگذاریم لیوانمان سربرود

نکته 2: ما اگر عاقل باشیم می دانیم که نباید لیوانمان هرجایی سربرود

نکته 3: فرق لیوان با لوله این است که یک طرفش بسته است و ما باید سهمی برای خودمان کنار بگذاریم

پینوشت: این خاطره گردوخاک خوردهِ شاید دقیق نباشد اما مفهوم را می رساند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *