دوستی دارم که به اتفاقی با یک خانواده افغانستانی ساکن مشیریه تهران دوست شده بودند
دوستم تعریف می کرد وضعیت مالی این خانواده خوب بود و در مشیریه یه زمین زراعی بالای 10 هکتار داشتند و در آن کشاورزی می کردند و خانه شان هم همانجا بود
دوستم از مهمانی رفتنش به خانه آنها اینگونه می گفت:
“مرد خونه پسرشو صدا زد و گفت برو ته باغ دوتا مرغ سر ببر بیار
ما خجالت کشیدیم و به رسم خودمان تعارف کردیم که محبت اونو بی منت کنیم
اما اونا بهرحال مرغو پختن و یه شام خوب به ما دادن خوردیم”
میگه: “یه بار دیگه سر زده رفتم خونشون دیدم نفری یه تخم مرغ با نون بربری می خورن”
این اتفاقی رفتن ظاهرا چندباره دیگه تکرار میشه و سری آخر مهمون هم داشتن
و صحنه تخم مرغ و بربری تکرار میشه
دوستم نمی تونه تحمل کنه می پرسه: “شما همیشه تخم مرغ بربری میخورین؟”
آقایی که باهاش دوست بوده میگه: “ما هر روز تخم مرغ میخوریم با بربری”
دوستم: “مهمون بیاد چی؟”
دوستش: “دوتا تخم مرغ با 1 بربری میخوریم”
دوست بزرگوار ما که معمولا با اخلاق است و ذهن روشنی دارد با لحن تحقیر این مساله را تعریف می کرد و می خندید و از احساس برتری ما در خورد و خوراک لذت می برد.
نگاه من به این خاطره قومیتی، فرهنگی، تغذیه ای نیست.
من فکر می کنم اگر هدف خرید زمین 10 هکتاری باشد و قرار باشد برای آن پس انداز کنی، خوردن یک تخم مرغ معنی دارد و داشتن آشنایانی که تخم مرغ خوردن تو را مسخره نکنند و آنها هم با تو تخم مرغ بخورند و دوست بمانند اهمیت دارد.
پینوشت: برای مردم افغانستان آنقدری احترام قائل هستم که برای هرکس دیگری احترام قائلم و نیتم از نوشتن این متن برچسب زدن به این مردم شریف نیست که در بین آنها افراد بسیار با فرهنگ و ثروتمند می شناسم.